خیلی سخت بود،واقعا.
همیشه مامانم باهام دردودل میکرد،همچیچ میدونستم،پیامارو میخوندم(پیاما بابام با خرابا)،حرفاشونو میشنیدم،دعواهاشونو میدیدم،بابام غر میزد...
مامانمم پیاماشو با پسرا میدیدم،حتی عکس پیاماشونو هنو دارم،یا از پیاماش اسکرین میگرفت تو گالریش میدیدم،صدای تماس تصویریاشو میشنیدم،عکساشو با اون مردا میدیدم،نوداشو دیدم....
تازه من خیلی چیزا رو هنوز نمیدونم،اما یه سری چیزا فهمیدم،انگار حتی از قبل ازدواجشونم همینکارارو میکردن،بعد ازدواجم ترک نکردن...