سلام دوستان ، با پسری رفتم تو رابطه الان تقریبا پنج ماهه
اون از همه نظر از من سر تره ، چند بار گفت شماره باباتو بده قرار خواستگاری بذاریم ولی من به مامانم که گفتم گفت بابات بهونه های بنی اسرائیلی میاره چون طرف غریبست میگه نمیتونم اعتماد کنم ، یعنی فعلأ خواستگاری از طرف بابام کنسله ، پسره هم گفته مشکلی ندارم صبر میکنم
دیروز حال و حوصله نداشتم از طرفی هم گفتم بذار کات کنم طرف بره پی زندگیش علاف نشه ، یه چندتا چرت و پرت گفتم و گفتم خدافظ ، اونم هیچی نگفت فقط استیکر ناراحت فرستاد گفت چرا به همین زودی جا زدی و فلان منم دیگه جواب ندادم ، بعد شب ساعت ۱۱ اینا بود برام کلیپ عاشقانه فرستاد من جواب ندادم و پاک کردم یهو دیدم گفت درو باز کن دم درم وگرنه زنگو میزنما 😐 مامان بابام خواب بودن رفتم درو باز کردم اومد تو راهرو همچین بغلم کرد استخونام خورد شدن 😑 دستمو گرفت بوسید منو نشوند کنارش گفت ببین من نمیتونم ولت کنم نفوذ کردی تو تمام وجودم مطمئنم بعد از تو هیچکسو به اندازه تو نمیتونم دوست داشته باشم از صبح گلوم قفل شده هیچی نمیتونم بخورم من از بچه بدترم دیگه نگو ولم میکنی و.....
بعد از جیبش یه جعبه درآورد گفت اینم واسه آشتی برات خریدم ، بازش کردم دیدم یه نیم ست نقره هستش خدایی خیلی خجالت کشیدم و از رفتارا و حرفام ناراحت شدم
نمیدونم بخدا تو دوراهی موندم ، من قدم ۱۵۰ اون ۱۹۲ 😐 من ۵۷ کیلو هستم اون ۱۲۰ 😐 باشگاه میره
بابای اون هنوز هیچی نشده به پسرش میگه برو نامزدتم بیار بریم مسافرت و گردش و تفریح ولی خانواده من از اون مغز زنگ زده ها هستن ، میترسم اگه قبولش کنم بعداً مسخرمون کنن سر همین اختلاف فرهنگی
از طرفی هم میترسم همسایه ها دیده باشن مارو ، بهش پیام دادم گفتم دیگه از این کارا نکن آبرومونو تو محل نبر میگه مگه چیکار کردم فوقش دستتو میگیرم میبرمت یه جایی تو این دنیا دوتایی زندگی میکنیم دیگه 😑