بچهها یه روز نبینمش دیگه میخوام بمیرمزندگی تموم میشه از وقتی اومده کل زندگیم عوض شده قبلاً درسای خودمو میخوندم الان به جای اونا فقط دارم پاس میکنم به جای این کتابا دارم کتابی که ۱۲۰۰ صفحس ترجمم نشده رو درباره کودکان زیر ۴ سال میخونم که چجوری باید باهاشون رفتار بشه چجوری استعداداشون پیدا بشه ...
سنمم کم نیست ۲۷ سالمه هنوز ازدواجم نکردم داداشمو مامان بابامم هر روز بم غر میزنن چه وضعشه رزیدنتیت تموم شد دیگه باید بری انقدر خواستگار رد نکن
ولی خو من اگه ازدواج کنم که از این بچه دور میشم
کلا فکر و ذکرم این بچس همش دارم عکساشو میبینم بعضی موقع ها شیفتای شب دوستامو وایمیسم تا صبح برم پیش این بچه بازی کنم
ولی زن داداشم خیلی از اوضاع راضیه اگه نبود الان داداشم صد باره برده بودم سر سفره عقد خداروشکر یکم داداشمو کنترل میکنه