کوتاهش میکنم و میگم
راستش خیلی زیاد داره تلاش میکنه خیلی زیاد
واسه همین یا شبا بعد ساعت یک زنگ میزنه یا صبح میبینی ۵ و نیم زنگ زده منم مجبورم جوابشو بدم چون صبح نکردم از صبح باهاش
یک ماه شده حتی نگفته بیا ببینمت دلم تنگ شده برات
اینا همش تو دلم مونده به خدا
با وجود سخت گیریای پدرم من باهاش هر وقت خواسته تا موقعه ی خواسته باهاش بیرون بودم
شده گفته صبح ساعت ۴ میام دنبالت نه نگفتم
جز اینکه فقط باهاش مسافرت برم
دیگه بریدم ب خدا
بهش سه روز پیش گفتم دیگه حق اینکه از ساعت ۱۲ به بعد شب زنگ بزنی و نداری تا ۱۲ ظهر
چون خوابم بهم میریزه
امروز بعد از ظهر زنگ زد گفت فردا اماده شو بریم بیرون
بقیشو میگم تو پست