از خونوادخ همسرم متنفرم خسته شدم همه ی مهمونیاشونو باید برم چون مادرشوهرم نمیخواد یه وقت میزبان ناراحت بشه بقیه عروسا هیجا نمیرن
هرجا مسافرت بخوان برن باید ماهم باشیم میگن بهمون خوش نمیگذره ولی پولشونو ما باید بدیم تو این گرونی خودمون دیگه مسافزت نمیتونیم بریم
دایم پیام میده من پیرم زمینگیرم باید هروز بهم سربزنی درحالی که اصن پیرم نیس شوهرشم اصن بهش محل نمیذاره رفیق بازه همیشه پی رفیق بازی و زنای دیگس اینم تموم محبتی که از شوهرش ندیده رو از پسرش میخواد تا شوهرم توجمع بهم محل میذاره یا محبت میکنه میگه چقدر حال بهم زنین اه اه اما هروقت دعوامون میشه قشنگ میبینم چقققدر خوشحال میشه بیمحلی میکنه بهم میره طرف شوهرم بوسش میکنه!!!!!! یه بار گفت زنم خیلی زحمت میکشه اومد دست منو بوسید مامانش سریع دستشو گرفت جلو دهن شوهرم که بوس کن دست منو منم برات زحمت کشیدم!!! وای هزارتا چیز هست که بگم
عاشق شوهرمم ولی بخاطر مامانش تازه خواهرشم هست از اون نگفتم که چقدر خودشو لوس میکنه برا شوهرم سنش زیاده ازدواجم نتونسته بکنه اخلاقشم حیلی بده شوهرمم بهش محبت میکنه میگه جز من مرد دیگه ایو نداره محبت کنه!!! بخاطر اینا میخوام ازش جدا بشم هرکاری کردم نتونستم رابطشو با خونوادش کم کنم گفت اگه اذیت میشی جدا شو:(((((( نمیخوام شوهرمو دوس دارم ولی این وضع برام فاجعه اس! چیکار کنم:((((