ده ساله ازدواج کردم ازدواجم به خواست خودم نبود بابام برام تصمیم گرفت ، اولش انقد خودشونو خوب نشون دادن که همه میگفتن با سر افتادی تو کندوی عسل ، بعد از اینکه ازدواج کردیم همه چی شروع شد ، خانوادش داغونن ، خودش سابقه زندان داره و به ما نگفتن ، جوری تو فامیل رفتار کرده همه ازش بدشون میاد وقتی تو خیابون میبیننش راهشونو کج میکنن ، تو تمام مهمونی ها تنها با دخترم میرم چون میدونم دهنش چفت و بست نداره عین آدمای مست چرت و پرت میگه و بی ربط حرف میزنه ، الان چهارده روزه خونست خداروشکر فردا میره سرکار ریختشو نمیبینم ، تو این چند روز فقط خورده خوابیده و ولگردی کرده نمیفهمه یه خانواده ای هم داره ، امروز هم خداروشکر رفته تصادف کرده کاش میمرد در این حد ازش بدم میاد ، چندبار گفتم کمکم کن فرشارو بشوریم پشت گوش انداخت خودم شستم و الانم بدنم درد میکنه مریض شدم ، فقط و فقط بخاطر دخترم تحمل میکنم وگرنه یه لحظه هم نمیموندم ، مطمئنم اگه طلاق بگیرم یا به دخترم تجاوز میشه یا از بلندی میفته یا ماشین میزنتش ، پدر مسئولیت پذیری نیست از اولش نبود دخترمو تنها بزرگ کردم ، به امید روزی که خبر مرگشو برام بیارن
دوستان منselentia_6 نیستم اشتباه نگیرید من قبل از ایشون بودم اینجا 😊
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.