شما هم احساس فشار زيادي ميكنيد؟
من با اينكه يه دونه بچه دارم ولي از اينكه هر روز صبح بايد صداي جيغ و گريه ش رو بشنوم و يه ساعت باهاش چالش داشته باشم حالم بهم ميخوره
واقعا بچه بلاي جونه و عامل پيري
پسرم از ۶ ماهگی پیش پرستار بود از تقریبا ۳ سالگی مهد کودک . الانم ۱۴ سالشه . اتفاقا بچه واقعا امید و انگیزه بوده برام
روی بچه کار کن تا کمتر موقع رفتنت اذیت بشه
حالا خوبه یکیه. اگه دو تا بودن با هم دعوا میکردن میخواستی چیکار کنی
بچه رو کجا میذاری میری سر کار
بچه اولویت زندگیمه
بخاطرش فعلا کارو ول کردم
صبح بیدار کردن بچه ها خیلی سخته درکت میکنم
مخصوصا وقتایی ک خودتم حوصله نداری نمیتونی نازشو بکشی تا بیدارشه
چاره ای نیست باید پذیرفت
من بچه هام بزرگ شدن رفتم‌سرکار
با بچه تو خونه سروکله زدن سخت تره تا سرکار بودن واقعا
اوضاع مملکت داغونه و مرخصی زایمان کمه.بچمو از جونم بیشتر میخام.طفلک ۱۵ ماهه رو میزارم میام سرکار به خدا فقط برای آینده شه.
چرا چند سالش
من دخترم شش سالش دیروز داشتم میرفتم بزارمش به کارم برسم
آنقدر داشت غر میزد و گریه که نرو میخام پیشت بمونم
گفتم بابا من تا شب هروز پیشتم یه صبحم نمیزاری برم
بلند گفتم خدایا صدهزار بار شکرت که یدونه بچه دارم
و دوتا بهم ندادی خدارشکر.واقعا نمیتونم پنج سال دیگه خونه نشین بشم یا بقول شما هروز با صدای جیغ بچه برم سر کار که کل روز عذاب وجدان بگیرم و صدای بچه تو گوشم باشه
ماهم دیشب رفتیم بیرون اینقد ادا در اورد تو ماشین دعوامون شد وقهر کردیم خیر سرمون رفته بودیم دلمون باز شه.باقهر برگشتیم
دلت میاد به بچت بگی بلای جون؟؟
من سر کار میرفتم و هربار که پسرم متوجه رفتنم میشد و وقتی از خونه میزدم بیرون صدای گریشو پشت در می‌شنیدم احساس میکردم نصف عمرم کم شده
خیلی بد بود،الان کارو ول کردم دیگه ،تحمل اون شرایط خیییلی سخت بود
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
