من فصل انگور بود داشتن شیرهددرست میکردن اب انگو خوردیم بعد رفتیم بیرون 😂
چشمتون روز بد نبینه من وسط شهر یهو دلپیچه گرفتم انقدر بد بود داشتم میپوکیدم فقط میدوییدم دنبال یک کور سوی امید😅
چند جا رفتم دستشویی گیرم نیومد هوام داشت تاریک میشد رفتم تو یه پارک از دور چراغ های دستشویی دیدم انگار که دنیارو دادن بهم وای بال دراوردم به سوی دستشویی پرواز کردم 😁
اصا نفهمیدم چجوری پریدم تو و کارم کردم اومدم بیرون دستام بشورم دیدم یه مرده داره تو روشویی دست میشوره 😂
منم پرووووووو گفتم چقد ادما مریض زیاد شدن برا جی اومده دستشویی زنونه اخه هیجی دیگه فکرم بدون تفکر و بیشتر به زبون اوردم چند تا تیکه ابدار بهش انداختم 😁
اخرشم برگشتم گفتم وقتی کوریننمیتونین تابلو هارو بخونین تنها نیاین تو جامعه و....
اومدم صحنه رو پر افتخار ترککنم
دیدم در یکی دیگه از دستشویی ها باز شد یه اقای هرکول ده تنی با یه من ریش اومد بیرون پشت بند اونم یکی دیگه از یه دستشویی دیگه 😑
هیجی مرد اولیه یجور نگام کرد یعنی خوردی هستش تف کن🥺
بعد تازه فهمیدم این دستگاه گوارش رو چشمم تاثیر میزاره😁😅