اول مال خودمو تعریف کنم الان یادم افتاد😂😂
ی شب ک روستا بودیم بهم گفتن برو از خونه همسایه یخ بیار بعد اون وقتا راه بین کوچه ها ک یکم حالت شیب و سرازیری هم داشتن خاکی بود و همسایه ها گونی سفید رو پر از خاک کرده بودن و حالت پله مانند با فاصله از هم گذاشته بودن خدایی هوا تاریک بود و او منطقه هم کم نور بود همین جوری ک داشتم گونی سفیدا رو رد میکردم یه لحظه پام روی ی چیز نرمی افتاد ک با سرعت از زیر پام در رفت و شروع کرد سر و صدا کردن 🤣بچه ها پام رو روشکم ی خر سفید گذاشته بودم ک اون وسطای گونی سفیدا دراز کشیده بود از اون عر عر از من جیغ و داد و فرار🤣🤣🤣🤣