وای من اصلا از عصری دپم بابت سوتیم
عصر با پسرم رفتیم میوه فروشی جای خونمون
بعد من پیاز برداشتم هواسمم به پسرم بود بیرون نره
هی میگفتم میلاد بیا تو( اسم مستعاره)
اونم لجبازی میکرد
خلاصه گوجه میخواستم تو مغازش ندیدم
یک پسره اومد تو مغازه هم مثل صاحب میوه فروشی لباس پوشیده بود موهاشم مثل اون ریخته بود تو صورتش
منم همین جور ک هواسم به پسرم و پیدا کردن گوجه بود گفتم آقا سلمان خسته نباشید گوجه هاتون کجاس
یعنی ببین اون پسره از خنده سرخ شد
منم از خجالت میخاستم بمیرم🙁
سلمان بیرون وایستاده بود گفت آبجی گوجه هامون بیرونه منک حساب کردم اومدم بیرون سلمان اون پسره تا میتونستن خندیدن
اومدم خونه به شوهرم گفتم من دیگه تا یک مدت مغازه این نمیرم از خجالت😐