رفته بودم خونشون نشستم دیدم خواهر نامزدم نیست گفتم کجاست فلانی خانوم
یه هو دیدم یه حوله کوتاه سفید پیچیده دورش تازه از حموم دراومده از اتاق پرید بیرون گفت سلام من اینجام
خیلی حالم گرفته شد احساس کردم جلوی برادرش که نامزدمه جالب نیست درسته خواهر برادرن رابطه ی خوبی هم دارن یک سال از نامزدم کوچیک تر ولی رعایت یه سری حرمت ها خوبه
نمیدونم مغزم بهم ریخت حسم نسبت ب خونشون بد شد چیکار کنم
یک بار هم قبلا دیدم ک