شب که علی منو برمی گردوند گفت بودنت چقدر بهم آرامش داد
دوست نداشتم بیارمت
دیگه باید جدی فکر کنم برای عروسی
یکی از واحدارو از رهن دربیارم زود بریم سر خونه زندگیمون
گفتم خب بریم ی منطقه پایین تر
همین میزانی که الان داریم به ی واحد هشتاد نود متری میرسه .
گفت :چی ؟
خونه ی خودمو ول کنم بریم مستاجری ؟
گفتم این همه آدم میرن دیگه مگه چیه ؟!
گفت اصلا حرفشو نزن
هم مستاجری سخته
هم اینکه مادرم تنها میمونه !
گفتم علی عمه خانم که با مهنازه
گفت مگه مهناز چقدر اونجا میمونه اونم دو روز دیگه شوهر می کنه دیگه .
گفتم خب دو سه تا خیابون پایین تریم دیگه
هر کاری داشته باشه سریع میای
گفت چرا تموم نمی کنی این بحثو
گفتم نه دیگه ...
دیدم داره ناراحت میشه دیگه ادامه ندادم .
ی مدتم راجع بهش صحبت نکردم
ی مشاوره خانواده پیدا کرده بودم که خیلی تعریفشو می کردن .
زنگ زدم وقت بگیرم برای یک ماه بعد وقت دادن .
منم تو این یک ماه حرفی از مجاورت و اینا نزدم .
دو سه روز مونده به تاریخ مراجعه مون به علی گفتم من می خوام برم مشاوره
میشه فلان روز منو ببری
علی گفت :گفت من خودم به صد نفر مشاوره میدم .تو می خوای بری بیرون مشاوره
گفتم علی جان مشاوره تحصیلی که نه
گفت پس چی
گفتم عزیزم مشاوره خانواده می خوام برم .
گفت برای چی ؟مگه مشکلی پیش اومده ؟!
گفتم نه علی جان مشکلی نیست ولی من نیاز دارم برم .
اگر نمی تونی خودم برم
گفت نخیر می تونم ولی لازم نیست
گفتم علی چرا اینجوری می کنی مگه عهد قرقره میرزاست
خب قراره زندگی مشترکمون شروع بشه
برم ی سری نکات رو متوجه بشم بده ؟
اصلا خودتم بیا اگه بدت اومد دیگه نمیرم .
خلاصه علی که اصرار منو دید گفت باشه
دو روز بعد زنگ زدم به علی و اومد دنبالم و رفتیم مرکز مشاوره .
می فهمیدم داره حرص می خوره .گاهی ام غر میزد که آرومش می کردم .
ی خانمی بودن که سنشون بالا بود شروع به صحبت که کردن کاملا مشخص بود بسیار باتجربه هستن .
معرفی نامه رو پر کردیم
گفتن اول جدا جدا صحبت می کنیم که
علی قبول نکرد
بعد ی سوالاتی پرسیدن و کلیات که دستشون اومد گفتن یکی تون بگه مشکل چیه ؟
علی گفت ما مشکلی نداریم
من گفتم ببخشید ما چند وقت دیگه عروسیمونه و زندگی مشترکمون شروع میشه
دوست داشتم ی پیش آگاهی داشته باشیم .
خواستم ی گرایی بدم که خانمه متوجه بشن منظورمو .
گفتم ما معطل خونه ایم
خانواده همسرم ی ساختمون دارن که تو یکی از واحدا زندگی می کنن .قرار هست هزینه رهنی که مستاجر داده پس بدیم و بریم اونجا .
خانم صادقی همون خانم مشاور باهوش بود و گرفت چی میگم .
گفت حالا چه اصراری هست اونجا
گفتم آخه مادر همسرم که علی وسط حرفم گفتم قبلا بهشون می گفتن عمه خانم !
گفتم بله عمه خانم تو ساختمون با دختر جوانشون تنها هستن .
خانم صادقی گفت یعنی امکانش نیست حداقل ی کوچه اونورتر باشید که هم دسترسی سریع داشته باشید هم آفات مجاورت رو متحمل نشید ؟
علی درجا بلند شد و بهم گفت می خواستی به اینجا برسی ؟
نه خانم امکانش نیست
حالا که تا اینجا اومده بهش هم زیستی مسالمت آمیز یاد بدید ...
خانم صادقی گفت قطعا به اونجام می رسیم .
حوصله کنید .بفرمایید بنشینید .
منم گفتم علی من می خوام حتی اگه مجبورم بیام مجاورت با چشم باز بیام و هردو بدونیم قراره با چی مواجه بشیم .
علی گفت اینارو من بلدم
پایین منتظر میمونم یاد گرفتی بیا