پسری که موقع دانشجویی دوسش داشتم اما اصلا به رو خودم نمیاوردم اما توکشیک ها کخ باهم بودیم همش به خدا میگفتم چی میشه این از من خوشش بیاد خوب ما باهم کشیک داشتیم برا هماهنگی کشیک ها بهم زنگ میزدیم پیام میدادیم یه بار تو یکی از کشیک ها من گفتم میرم پانسیون اکه مریض اومد بهم زنک بزنید برگشت بهم گفت شمارت رو بده تا زنگ بزنم
دلم شکست اصلا به رو خودم نیاواردم حتی نگفتم مگه نداری شمارم رو
شماره رو دادم اما خیلیی دلم شکست حتی شمارم رو هم سیو نکرده بود حالا من چقدر دوسش داشتم 🥺🥺