من مامان بزرگم مریضه بعد خونشونم یه شهر دیگه است بعد قرار بود که که نوبت دکتر بگیره و بره تهران و چون که کسی نبود که ببرتش مجبورند که بابام ببرتش تهران و مامانمم باید حتماً باهاشون بره چون که حالا بعضی جاها خانوم باید همراهش باشه سر همین قضیه باید بره عمه دارم که دو تا پسر داره و خود عمم خیلی آدم خسته و لشی کلاً و میاد اینجا فقط میخوره میخوابه هیچ کاری هم نمیکنه یعنی دست به سیاه سفیدم نمیزنه بعد بچههاشم از اینایین که هر دوتا کثیفن دست به همه جا میزنن همه چیو به هم میریزن اصلاً هم مرتب نمیکنن بعد من مامانم وسواس داره سر همین قضیه من باید هی حواسم باشه کنار خونه رو به هم نریزند
بقیشو توی پیام میگم