حالا ما چن سال بچه نخواستیم ومیگفت قرص نخور ومادرشوهرم گفت کلا قرص نمیخوره ،خوبه خیرسرش فرهنگی هم هست، داره حرف میزنه هم همیشه طلبکارانه چشاش گردمیکنه ،خدا به دادم توایام عیدبرسه میخوام تحملش.کنم
منکه رومو گذاشتم کناروصراحتا اعلام کردم نمیتونم از یه گردان آدم پذیرایی کنم ،حالا میخواین ناراحت شین یا نشین ،الانم ساالی یکی دوبار شاید اونم باجمعیت کم میان قبلا به لطف پدرشوهر حاکمم دخترخاله پسرخاله خودخاله خواهربرادر کلا همه دوشب دوشب خونه من بودم چون پدرشوهرشهرستانه ومیخواست بیادخونمون همه روجمع میکردمیاورد ودهن منه بدبخت تازه عروس سرویس میشد،خدا ازش نگذره
منم به همسرم گفتم ولی فایده نداره . به خدا بچم دنیا اومد ، ده روز بعد اومدن شام خونمون ، هر چی گفتم نمی تونم ، فایده نداشت . همیشه هم همسرم ناراضیه که کم میان !!!! خواهراش هم همیشه متلک می ندارن . ولی خودشون هم سال تا سال مهمونی نمی دن . همش جلوی من میگن عروس خاله دعوتش کرده !!!!!
بابا عروس خالتون خیلی خوبه ، خواهرش رو بگیرید واسه برادرتون 😡😡😡😡😡😡
ازین ادمایی ک میان میشینن دوساعت ب اسم دلسوزی سرمو میخورن متنفرم خب ادم عاقل مجبوری انقد حرف بزنی ک بگم بتوچه دلسوزی نکنین دیهههههه ب بقیه چ ک لاغرم هی میشینن کلی غذا میارن ک بزور بخور حالا دستپختشونم قابل خوردن نیسا حال ادمو بهم میزنن این دلسوزا
اخییییش خالی شدم 😀
از روزهای عید که نگم 😡😡😡😡😡روز اول که همه خونه مادر شوهرم هستیم به من میگه فردا اول وقت برید خونه برادر شوهر بزرگت ، بهش بر میخوره 😏😏😏😏😏صبح که همه اونجا هستیم ، میگه عصر برین خونه خواهر شوهر بزرگت ، یه وقت بهش برنخوره 😳😳😳😳😳عصر که همه اونجا هستیم ، میگه فردا برین خونه دایی شوهرت 😡😡😡😡برای خودت میگم ها 😒😒😒😒😒بزرگ‌تره بهش برمیخوره و این دلسوزی و مهربونی بی حد مادر همسرم ، تا آخر سیزده که ما باز هم با خانواده همسرم باید بگذرونیم چون دلشون نمیاد ما تنها باشیم یا خدایی نکرده با خانواده من جایی بریم ادامه داره !!!!!
حتی دیده شده ، من یه جا بودم ، از محتوای حرف‌هاشون متوجه شدم ، به خاطر دلسوزی ، فامیل هاشون رو خونم دعوت کردن ، بعد هم به من میگن ، میخوای ما هم بیایم ، که نخوای یه دفعه دیگه دوباره تو زحمت بیفتی 😡😡😡😳😳
البته من متاسفانه اون عروس خوب و گل و بلبلی که انتظار داشتن ، نبودم و کم کم با سر سنگین شدن ، جلوی بعضی از اقدامات دلسوزانه رو گرفتم
حتی عید سال اول بعد عروسی ، هر کس میومد خونشون ، میگفت همه فلان روز برید خونه پسرم ، منم یهو شنیدم چی میگه ، ماتم برد . تو دلم گفتم مگه نباید با من هماهنگ کنه !!! شاید من برنامه ای داشته باشم . با یه حالت مظلوم و دلسوزی گفت میخواستم همه یه روز بیان خونتون که راحت باشید ، همسرم هم از این همه تدبیر و دلسوزی مادرش غرق شوق شد و نتیجه این تدبیر ، سیل مهمون خونه من از صبح تا یازده شب بود ، از کمر افتادم . والا من چند روز تو عید مهمون داشته باشم راحت ترم 😒😒😒😒😒ممنون لطف کنید دیگه به فکر من نباشید
