منم روز ۲۳شهریور ۱۳۹۳ وقت دکتر داشتم برا کنترل هفته ۳۷بودم چون من زایمان طبیعی خواسته بودم قرار بود اونروز دکتر معاینم کنه ببینه طبیعی میشه یا نه شوهرمن شیفت شب بود خسته بود رفتیمو وزنمو گرفت فشارمو گرفت به بغل دستیش یه چیزی گفت بعد یه آزمایش ادرار اورژانسی برام نوشت گفت برو پایین اینو انجام بده جوابشو زود بیار رفتیم آزمایشو دادم ساعت یازده ظهر بود شوهرمم کم کم داشت خوابآلودگیش بیشتر میشد هی میگفت بیا بریم فردا میام نتیجه رو بگیریم اما نمیدونم یه چیزی ته دلم بهم اجازه نمیداد بیخیال بشم شوهرم گفت برای آخرین بار میرم از پذیرش بپرسم اگه آماده شد ک هیچ اگه نشد میریم فردا میایم گفتم باشه قربون خدا برم همینکه رسید جلو پذیرش اسممو صدا زدن گرفتیم بردیم بالا همینکه دکتر نگاه کرد گفت باید اورژانسی بستری بشی وای خدا چه حالی شدم گفتم من الان آمادگی ندارم گفت فشارت ۱۵شده گفتم بمونه فردا گفت اگه بمونی نه ماه زحمتت به باد میره گفتم برم خونه بیام گفت ۷عصر بیمارستان باش رفتم خونه وسایلامم از قبل جم و جور کرده بودم حموم و نهار و کارای عقب مونده رو انجام دادم هیچ یادم نمیره خونمم جارو کشیدم😂ساعت ۷رفتم چون اورژانسی بودم کارا به سرعت پیش رفت و ساعت ۹:۱۰دقیقه ۲۳شهریورماه۹۳ دخترم سما باوزن ۳کیلو در بیمارستان شمس تبریز متولد شد دکترمم نازیتا رزم گیری بود😀😀😀این بود انشای من
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
