فردا قراره بریم باهم صحبت کنیم تاپیک قبلی جریان رو گفتم
نامزدم (عقدنیستیم) مادرش سکته کرده و خودش تک فرزنده میگه بعد ازدواج مادرش با ما زندگی کنه میگه قرار نیست من کاراشو انجام بدم کمکی میگیره شبا هم خودش هست
بنظرتون چیکار کنم؟نمیتونم تموم کنم خیلی دوسش دارم خیلی پسر خوبیه
اینکه به خاطر وضعیتش فامیل میان عیادت قراره همش خونه ما رفت و امد کنن هم اوکی نیستم بنظرتون فردا چجوری بهش بگم 🥲
ولی کارای مادرش رو مگه خودت بکنی
با اینکه مادرش بیاد یا مهمون بیاد؟
من قبول نمیکردم بااحترام البته
به هم نزن بچه و مادر هم از هم دور نکن پیش خدا گم نمیشن اینا
اون بنده خدا هم ک گفته کارتشو خودش انجام میده انشالله مادره هم خوب میشه یا خداوند ایمان میبخشه بهش
توکل بر خدا کن و ب خاطر خدا ی سری کارا را با وجدان انجام بده خیرش بعدا از بچه هات میاد برات
من یکی از اقوامم همین مسئله پیش اومد و جدا شد البته اون داماد تصادف کرد و خیلی حالش بد شد ،تو اون هاگیر واگیر اینم طلاق گرفت پسره ک دکترا جوابش کرده بودن خوب شد ازدواج کرد بچه هم داره دختزه همینجور مجرد موندن همشم میگه اختیارمو دادم دست مامانم با زندگیم اینکارو کرد
واقعا میتونی این شرایط زندگی رو بپذیری؟ خوب بهش فکر کن.
به همه جوانب فکر کن
خلوت خصوصی نداری
یه سفر نمیتونی بری
یه مهمونی راحت نمیتونی بگیری
یه روز حال نداشته باشی غذا بپزی نمیشه
دو دقیقه با تلفن ننیتونی راحت صحبت کنی
حتی دعوا هم نمیتونی بکنی با شوهرت
بعدشم نمیشه که مثلا بشینی رو مبل نگاه کنس مثلا شوهرت لباس مادرشو عوض کنه..
ببین عزیزدلم این به خودت بستگی داره و همچنین نامزدت یه سری پسرا هستن یهو بعد ازدواج میزنن زیرش و میگن نه خودت باید حواست به مامانم باشه ، یا شایدم نامزد شما واقعا اینجوری نشه ، این بستگی به خودت داره و شناختی که از نامزدت داری
اگه واقعاً خوشت نمیاد رک بگو
و اینم یادت باشه دلت نسوزه! رودرواسی نداشته باش !
میخوای قبول کنی؟ خیلی بیشتر فکر کن شرایط از چیزی که الان بهش فکر میکنی خیلی سخت تره
راستش دلمم یخورده براش میسوزه به مادرش وابستس این مشکلی که براش پیش اومد خیلی داغون شد نمیتونم تنهاش بذارم اونم خیلی جاها پشتم بود و هوامو داشت، از طرفی میترسم الان قبول کنم بعدا نتونم از پسش بر بیام
