يه زن عجيب با يه بچه كلاس شيشمي طور داشتن از چهار راه رد ميشن كه وايسادن اون طرف چهار راه يه مرده هم رفت اون طرف چهار راه كه اين مرده ديوونه طور بود و قدش هم كوتاه بود بعد زنه هي به مرده ميگفت بيا سلام كن و دستشو دراز كرد بود به مرده ميگفت خجالت ميكشي بعد يه مرد ديگه كه مغازه دار بود و داشت سيگار ميكشيد اونارو داشت ميديد و ميخنديد شباي تهرانم ترسناكه