بعد صاحبکار م یه زن وشوهرهستن بعدمن تایم کاریم ساعت چهارونیم تا نه ونیم شب هستش بعد یه خانم هست همکارمه ولی اون ساعت هشت صبح میاد تا شش غروب
بعدمی ره
یه موقع هایی زن صاحبکار م میاد تومغازه کارمی کنه
بعدمی دونید کار لبنیاتی چیه مثلا ماست روترازو می زاری
می کشی
پنیرمی کشی روترازو داخل مشمامی زاری
بستنی دست مشتری می دی شیر و دوغ تومشمامی ریزی می کشی روترازو اب هویج می گیری
مربا وپنیروخرما کیک وکوچه اینامی فروشی وغیره بعدمنم بیست وپنج شش روزه دارم کارمی کنم تومغازه
بعد هروقت این زن صاحبکار م میاد نمی زاره من کارکنم مثلا می خوام پنیر برای مشتری تومشما بزارم روترازو بکشم یا شیر می ریزم مشما ازدستم می گیره داخل مشمامی زاره
یا دوغ می خوام تومشما بزارم ازدستم می گیره یا می خوام جنس های مشتری وحساب کنم کارت بکشم نمی زاره می گه بده به من
نمی دونم منظورش ازاین کارها چیه امروز به حدی این کارو کرد اعصابم بهم ریخت دیگه جوری شد می خواستم بزارم بیام ولی چون نزدیک حقوق گرفتنمه هیچی نگفتم وسکوت کردم
ولی اخمام رو کردم توهم که بفهمه اعصابم خورده ازدست کارهاش
یعنی هرکارمی کنم نمی زاره
امروز یخچال می خواستن بیارن بعدشوهرش و اون اقاداشتن یخچال جابه جامی کردن بعد یه آقای دیگه توسالن رفته بود بالای چهارپایه
بعدهمون زن صاحبکار م به من گفت خانم فلانی شما اون ور چارپایه وایسا این ورتر نیا که خودش کارهای مشتری ها وانجام بده بعد شوهرش به من گفت خانم فلانی چرانمی ری به مشتری هابرسی بعد گفتم خانمتون گفتن اون و چهارپایه نرم بعد به من گفت ازاون ورچهارپایه ردشو برو منم رفتم پیش مشتری ها
می خوام بگم کارهای زن صاحبکار م خیلی رواعصابه
هروقت هم میاد مغازه غصه عالم من رومی گیره پیش خودم می گم وای با ز این زنه اومد نمی دونم دیگه چه کارکنم
حالا شوهرش هم پیرهستش فکرکنم پنجاه و هفت هشت سال هستش