من کلا خیلیییی ترسو هستم. بعد تو شرایط مختلف برتم پیش اومده.
مثلا مجردی من توی هال می خوابیدم. یه بار نصف شب دیدم داداشم رفت تو آشپزخونه یخچالو باز کرد و بعد رفت توی اتاق، اوکی بودم تا اینکه نیم ساعت بعدش داداشم از بیرون اومد داخل
یبارم خواهرم اونو شبیه من دیده بود، اونم ترسوئه ولی علاقه زیادی به این موضوع داره
یبار نصف شب رفتم دسشویی، ناخداآگاه خیای می ترسیدم. تا خواستم تو دسشویی بشینم، از پشت سر صداشو شنیدم. با وحشت دویدم توی خونه و تا صبح جرعت نکردم برم دسشویی