سلام ببخشید طولانیه ولی
خانواده ام انگار بهم وابستگی دارن مثلا وقتی میرن بیرون تو خونه میمونم برمیگردن تو اتاقم هستم انقدر صدا میزنن و میگردن دنبالت تا ببیننت بعد وقتی میبیننم میگن آیی قلبم اومد تو دهنم چرا جواب نمیدی خیلی نگران هم میگن درحالیکه میدونن تو خونه ام
برای همه چیز خیلی اینطور بکن نکن میکنن فکر میکنن بچه ام اصلا احترام ام رو نمیگیرن مثل بچه ها صدام میکنن جلوی مردم هم همینطوره هرچی بهشون میگم احترام من احترام شما هم هست اما گوش نمیدن
بزرگ شدم دارم ازدواج میکنم بهم میگن تو هنوز بچه ای سرت نمیشه تجربه نداری
میرم بیرون میام میگن تنها رفتی؟ میگم آره دوباره بچه میبینن منو میگن با کسی نری خطرناکه
فکر کنین یه عالمه آبرو و احترام جمع میکنم یکدفعه مادرم میاد خرابش میکنه ضایعم میکنه بعد بهش میگم میگه بچه ای و خیلی رفتارهای بدتر از این
و خیلی آدمای خشکی هستن یعنی مغزشون روی هرچیزی به جز چیزی که خودشون فکر میکنن بسته ان و فکر میکنن طرف مقابل مشکل داره به نظرتون چیکار کنم؟