لطفا صادقانه و خواهرانه راهنماییم کنید
ببینید امروز شوهرم یه عالمه گوشت گوسفند و گوساله برا چرخ کرده خورشتی و بلدرچين ساعت ۲ گرفته، ۲ تا ۴ هم برقامون میره اشپزخونمون تاریکه فقط شستم نمیشد پاک کنم، برقا ک اومد داشتم پاک میکردم مادرش زنگ زده نمیایداینجا؟ گفت گوشت گرفتیم داریم جمجور میکنیم( که اگ نگرفته بود باید میرفتیم کلا رو حرف مادرش حرف نمیزنه)
بعد تو این هیرو ویری خونه ترکیده خودم خسته و بهم ریخته یه عالمه گوشت وسط یه بچه چند ماهه که همش شیطونی میکنه و نق میزنه به مادرش میگه تو بیا اینجا، مادرشم مدلش اینجوریه تارف نداره بهش بگی پا میشه میاد،
بعد تو این شرایط واقعا ناراحت شدم که چرا شوهرم شرایطمو درک نمیکنه ولی هیچی نگفتم سکوت کردم ، بعد یهو اون دادو بیداد کرد که قیافه نگیرا مامانم هر وقت دلش بخواد میاد اینجا به توام ربطی نداره و کلی ازین حرفا( حالا ۵ شنبه یهو ساعت یک گفتن بریم خونه خالش گفتم باشه بریم، روز قبلشم خونه مادرش بودیم، یعنی فقط ۱روز ندیدیمشون)بخدا خیلی انعطاف به خرج میدم یوقتایی هفته ای ۲ بار سرزده میان از عید حداقل ۴ ۵ بار اومدن اکثرا هم یهویی و سرزده
خودتون میدونید با بچه کوچیک نمیرسم هی خونه رو تمیز کنم مادر شوهرم میاد آدم دوستداره خونه تمیز و مرتب باشه
بحثمون بالا گرفت بهم میگه هرکاری میکنی پسرت سرت میاره، انگار چیکار کردم فقط میخوام حد و حدود داشته باشم کل زندگیم شده رفت و آمد با مادر آقا
بعد مادر خودم از اخلاقا آقا ۳ ۴ ماه یبار میاد کلا،یبار تصادف کردیم دلش طاقت نیاورد صب پاشد اومد خونمون غدا آورد همش تو آشپزخونه کار کزد میگه چطور مادر خودت سرزده اومد اشکال نداره
بخدا خسته شدم انقدر بی حد و اندازه میخوان برن و بیان با بچه کوچیک