اینو بگم که من فقط خواستم راجب این موضوع صحبت کنم که خالی بشم ، چون در واقعیت به کسی نیست که باهاش حرف بزنم
ما توی یه شهر کوچیک زندگی میکنیم ، همه همو میشناسن تقریبا ، بعد من متوجه شدم که بابام مرتب داره به مادرم خیانت میکنه
از دوستام شنیدم ،،،، حتی با زن شوهر دارم دوست بوده ، زنه رو دوستم میشناسه
یه مغازه تو محلمون هست فروشنده دختر داره ،چند تا هم داداش داره و دایی و عموهاش خیلی غیرتی ان ، ،،، هر بار میرفته مغازش به این دختره تیکه میندازه بعد دختره دیگه صبرش سر میاد صداشو میبره بالا ، هر کی اونجا بوده جمع میشه دورشون ، جالب اینجاست که دختره دو سه سال از من بزرگ تره ، من خودم کنکوری ام
دیگه خسته شدم از این کاراش ، روم نمیشه جایی میرم بگم دختر فلانی ام
به جای اینکه به فکر درس و کنکورم باشم باید بشینم حرص یه ادم بی فکرو بخورم