اره بخدا من سر این بچه ب شدت وسواسی و حساس شدم یعنی هر ماه دو سه بار میندازم روکولم این دکتر اون دکتر دیگه بیمارستانای شهرمون میشناسن منو دست خودم نیست الان بی جون شده من عزا گرفتم خون خونمو میخوره اخرش نون و چای تلیت کردم بهش دادم
کته سیب زمینی درست کردم
هویج اب پز کردم
گفتم شیر ندمش کمرم شکسته دیشب تاحالا همش بغلمه انگار ترس دارم یه وقت نفس نکشه بیدار نشه وسواس فکریم داره نابودم میکنه همش حس میکنم قراره ازم بیگرنش😭تو بارداریش کم عذاب نکشیدم دوتا بچه دیگه دارم نفهمیدم اونا چطور بزرگ شدن اصلا اذبت میکنن خیلی ولی اینجور مریض نبودن دست و پام و گمکردم