نی‌نی‌سایت جای عجیبی شده

درست می‌گید.

ویتامین د۳ می‌خورم. فکر کنم مشکل من عمیق‌تر از این حرفاست.

شاید عجیب باشه اگه بگم مشکلات جدی من از زمانی شروع شد که من دچار اسهال شدم و این اسهال ادامه پیدا کرد و درمان نشد! می‌دونی چند سال؟ دقیقا از سال ۸۷ تا الآن... این مسئله کلللی مشکلات جسمی و روحی و فیزیکی برای من ایجاد کرده. علتشم نفهمیدن هرقدر دکتر رفتم و درنتیجه دارویی هم روش جواب نداد. واقعا خسته شدم. قبلا یادمه چقدر زرنگ و فعال بودم، اما این سال‌ها خسته و منفعلم، انگیزه ندارم، انرژی صفر و گاهی زیر صفر! بدنم اکثر اوقات کرخته و حالت خواب‌رفته داره و می‌دونم تمام این مشکلات از همون اسهال لعنتی استارت خورده و اگه اون حل می‌شد... هزار تا هم راه رفتم و امید داشتم که خوب بشه، اما نشد! اصلا عجیبه. ۱۷ - ۱۸ ساله یه گوارش و دفع عادی نداشتم من.

نمی‌دونم اما اینم زندگی من‌و سوزوند.

من بچه که بودم فکر می‌کردم قراره دانشمند بشم 😅 آخه همیشه شاگرد اول مدرسه بودم و توی تمام درس‌ها عالی بودم! ریاضیات، خط و نقاشی، شعر و ادبیات و... اما تهش هیچی نشدم! واقعا تراژیکه. الآن پشیمون هم باشن فایده نداره وقتی سال‌ها انقدر بهت استرس الکی دادن و محرومت کردن و تو الآن از خودت و چیزی که هستی شرمنده‌ای...

شما خوب شدی؟

من واقعا دیگه خسته شدم. خیلی سال گذشته. با خودم می‌گم چه سگ‌جونم که هنوز زنده‌م.

ببین بابای من مثلا تحصیل‌کرده بود، خارج‌رفته بود، اما حتی بدش می‌اومد ما توی آینه خودمون رو نگاه کنیم! 😐 خدا شاهده ۲۷ - ۲۸ سالم بود، اهل آرایش و اینا هم نبودم کلا، ولی آیا توی آینه هم خودم‌و نبینم؟! به مامانم گفته‌بود به دخترا بگو خودشون رو توی آینه زیاد نگاه نکنن، من خوشم نمیاد! 😐 الآن با خودم می‌گم چه اسکل بودیم! چرا یه بار بهش نگفتیم: خب خوشت نیاد! مگه همه‌چی برای خوشامد شماست؟!

واقعا ما را به سخت‌جانی خود این گمان مبود...

حتی یه مرطوب‌کننده، ضدآفتاب بی‌رنگ، وازلین برای رفع خشکی لب! با تمام اینا مشکل داشت!! کسی که دو بار اروپا رفته‌بود!!

حتی می‌رفتیم آرایشگاه موهامون رو کوتاه کنیم، وقتی برمی‌گشتیم باهامون حرف نمی‌زد! چرا؟ چون معتقد بود آرایشگاه جای زن‌های خرابه! 😐

البته خواهر دهه‌هشتادی بعدها دمار از روزگارش درآورد و الآن احتمالا تازه می‌فهمه چقد در حق ماه بد کرد و ترس و اضطرابای الکی به جونمون انداخت و مریضمون کرد!

فکر کن حتی دوره‌ی کارآموزیم رو که یه واحد درسی اجباری بود نذاشت برم! چون می‌گفت نمیخوام جایی بری که مرد رفت‌وآمد می‌کنه! 💔

عزیزم...

درکت می‌کنم کامل.

منم نمی‌ذاشت سر کار برم و می‌گفت: مگه گشنه موندی؟! :)))

به‌خدا زندگی‌مون و روانمون و رؤیاهامون رو تباه کردن و بعد می‌گن اِ چرا حالت بده؟

چه بدونم :)) همین که حس کنم تنها نیستم با شرایطی که دارم.

قبلا با دو سه نفر اینجا آشنا شدم و تلگرامی و بعضا تلفنی صحبت داشتیم.