از وقتی یادم میاد بچه حرف گوش کن خانواده بودم
تا۱۶/۱۷سالگی بزور مجبور به پذیرش همه چی بودم
چ سر حجاب چ اعتقادات چ درس چ بیرون رفتن چ انتخاب دوستامو الی آخر
وقتی سنم رفت بالا تر خواسته ناخواسته عقایدشون شد عقایدم
دیگه چشمم به دهنشون بود که هرچیزیو تایید کردن درست بدونم هر چیزیم بد دونستن بزارم کنار
اگه مامانم میگفت این رنگه بهت میاد فکر میکردم فقط همین رنگ به من میاد
اگه خواهرم میگفت این آدم درستی نیست یعنی قطعا ی جای طرف میلنگه
خواهرم ۱۰سال با من فرقشه
حتی یادمه بهم گفتن کودن
و منم رو این تصور بودم که حتما ی عیبی تو من هست
(همین الان دارم تایپ میکنم اگه حوصلت نکشید واس کند دست بودنم از الان معذرت)