سلام دوستان من حدود ۵ ماهه که نامزد کردم راهمون از هم خیلی دوره و یک ماه من خونه ی پدرم موندم و به این شکل گذروندیم ...
بعد یک ماه همسرم گفت خونوادم میخوان ۶ ماه برن سفر خارجه و میخوان مارو هم ببرن من قبول نکردم که برم و گفت اگر تو نری منم به خاطر تو میمونم ایران ولی من این مدت کسی رو ندارم و تنهام نزار
منم قبول کردم چندماه اول رفتم و خونشون کنارهم موندیم و هرروز مادرم زنگ میزد و میگفت غیرت مارد بخ باد دادی و تو شرف و آبرو نداری و به ما احترامی نذاشتی
و هرروز خدا شاهده من فقط میشستم و گریه میکردم
بعد یه مدت نامزدم دید که واقعا دارم اذیت میشم یه خونه نزدیک خونمون تو شهرستان گرفت و گفت اینجوری راحت تریم و هرموقع دوست داشتی میریم پیش خونوادت و دوباره مامانم شروع کرد که چرا دوران نامزدی باید باهم باشین د بی آبرویی و آبروی ما رفت و فلان
امروز دیگه همسرم طاقت نیاورد و بعد بحث فراوان راه افتاد رفت تهران من موندم و یه دل پر از خون از اینور مامانم باهام حرف نمیزنه
از اینور دلم برای نامزدم میسوزه که چرا باید تنها باشه
درضمن شغل ثابتی نداره و اکثر اوقات تو خونست و تنها
من به نظرتون چیکار کنم ...چه خاکی به سرم بریزم دیگه خسته شدم
درضمن ما عقدیم