مادرم کمرشو جا انداخته مهره هاش جابه جا شده بودن از یکشنبه عصر من رفتم خونشون تا دیروز خودمم بچه ۸ماهه داره به شدت بهم وابستس خیلیم بهونه گیره اصلا نمیمونه پیش کسی دندوناشم داره درمیاد شبا راحت نمیخوابیم
دیشب اومدم خونمون کارامو بکنم امروز بسته پستی داشتم صبح مادرم زنگ زد که نمیای اینجا گفتم نه بسته دارم گفت والا من صبحونه نخوردم حمومم امروزه حالا لغوش کن همه بچه دارن منم دارم گفتم مامان منم زندگی دارم گفت حالا زندگیتو چندروز ول کن بخاطر من
خداشاهده منت میست مادرمه تاج سرمه ولی لغو کردم سریع جمع کردم رفتم خونشون دیدم صبحونه خورده حمومشم رفته گفت میخواستم بچه رو بیاری پیشم میگم مامان من کار داشتم خونمون ناراحت شده
الانم اومدم خونه شامشون و درست کردم
بخدا یه خواهر مجرد دارم اصلا عین خیالش نیست
اون یکیم همش خودشو سرگرم میکنه سر ناهار و شام میاد
الان اومدم خونم ترکیدست شامم ندارم
من عذاب وجدان میگیرم میگم کم کاری میکنم
ولی مادرم دیروز رفته بود خرید خداروشکر سرپا شده
انقدر توقع بیجا نداشته باشید توروخدت