کم حرف میزنیم کم که میگم یعنی خیلی کم،ولی درکش میکنم،انقدر دوستش دارم که هر روز صدقه کنار ميذارم برای بهتر شدن کارش،سرش خیلی شلوغه کلی درکش میکنم و تعجب کرده که چرا درک میکنم،من متوجه شدم پدرم یه مشکلی داره دکتر گفتن که دور از جون احتمالا سکته خیلی خیلی زیاده برای همین یک ماهه خوابم بهم ریخته کابوس میبینم شبا هزار بار بیدار میشم میرم بالای سر بابام ببینم خوبه حالش پتوش رو درست میکنم،هر بارم خب گوشیمو چک میکنم اگر پیام داده باه جواب میدم این یک ماه همش نیم ساعت یکبار از خواب میپرم
هفته قبل گیر داد بهم که دروغ میگی کوتاه اومدم،اینبار کوتاه نمیام من دیروز بیمارستان بودم معده ام عصبیه هی میخوابیدم و بیدار میشدم گفت که تو دروغ میگی تو جدیدا هر وقت دلت بخواد جوابمو میدی سرت کجا گرمه
منم هر چی گفتم حرف خودشو میزد میخواست بخوابه،و خوابید هم اینا رو فرستادم الان براش
خوب گفتم؟