یکشنبه خونه مادرش بودیم شام
باز دیشب مادرشوهرم پشت تلفن بمن تعارف زد ک بیاین اینجا شام ،ما بیرون بودیم
باز امشب داشتیم میومدیم خونمون دیدیم مادرشوهرم داره سوار تاکسی میشع بیاد خونش
گفتیم بیا برسونیمت
بعد بازم تعارف زد کبیاین شام
من گفتم ن مرسی ،شوهرم گفت باشع بیایم
دو شب قبل شوهرم همش دراز میکشید و میخوابید تاااا ساعت یازده کبیدارش کنم بریم خونمون
امشب گفتم اومدی مهمون حق نداری دراز بکشی بگیری بخوابی
الان از وقتی اومده قشنگ نشسته ،تحمل نداشت ها اصلا ک بشینه
گفتم اگه مهمونی میخای حق نداری بشینی تا وقتی ک بریم
دلمممم خنک شدههههه