یا الله…
یا شافی…
یا من اسمه دوای و ذکره شفاء…
خدایا…
من اون روزی که هاکانم به دنیا اومد، نبودم که بغلش کنم
نبودم که براش لالایی بخونم
فقط سقف سرد اتاق عمل رو دیدم
و دلهرهای که مثل سیل توی رگهام دوید…
دو روز گذشت تا صدای گریهش رو از نزدیک شنیدم،
تا اون صورت کوچیک و تن ضعیفش رو ببینم
اما دلم،
از همون لحظهی اول،
مادر شده بود.
الهی…
اون اشکهایی که بیصدا برایش ریختم،
اون ذکرهایی که با لب بسته توی بیمارستان تکرار کردم،
همهشون رو از من قبول کن…
خدایا…
تو دیدی چطور نوزاد کوچکم توی دستگاه افتاد
تو دیدی چطور شبهام با نگرانی و ترس صبح شد
تو دیدی چطور مادر بودنم با درد و دعا شروع شد، نه با تبریک…
پس تویی که دیدی،
تویی که شنیدی،
شفاش بده…
بدنش رو قوی کن
قلبش رو آروم کن
و آیندهش رو روشن کن…
برای هاکان، و همهی بچههایی که بیدفاع توی تختهای بیمارستان خوابیدن
و برای مادرهایی که دستاشون خالیه، اما دلشون پر از دعاست…
به حرمت حضرت زینب (س)، که خودش دید عزیزش رو با درد،
و باز هم صبر کرد و گفت: «ما رأیت الا جمیلا…»
من هم میگم:
اگر دیدن بچهم با درد شروع شد،
تو نگذار ادامهش با رنج باشه…
رحمتت رو از ما نگیر
و گرههامون رو با دست خودت باز کن، ای مهربونترین.
آمین یا رب العالمین…