دیگه خسته شده بودم عاشقش بودم اما نمیدونستم دارمش یا ندارمش یا آخرش چی میشه😭
بهش گفتم من خاستگار دارم و تایمی بود ک کلی خاستگار اومد برام گفتم اگر میخوای بیا جلو وگرنه من ازدواج میکنم اما گفت برو ازدواج کن خوشبخت بشی،، منم لج کردم و رفتم و بد لج کردم اینسری دیگه گفتم میرم که میرم و اشتباه بزرگی کردم و به خاستگارم اوکی دادم و خلاصه عقدو تمام همش ی شبه اتفاق افتاد و نفهمیدم چی شد 😭😭😭😭😭 ولی یهو به خودم اومدم ک دیر شده بود هرچی گفتم نمیخوامش قبول نکردن خانواده و گفتن زشته پسر مردم گناه داره و من موندم و ی عمر زندگی بی عشقی که باعثش اون پسر شد😭😭😭