من پدرم فوت شده حدود۱سال وخورده ای پیش
من بشدت زیاد بهش وابسته بودم و هرروز خیلی زیاد براش گریه میکردم
روز ۱۳بدر شبش خواب دیدم
دارم گریه میکنم سر یه مزاری بودم
یدفعه اسمان یه جثری شد یدفعه ی پیرمرد کنارم با عصا ظاهر شد بدون حرف بزنه من فهمیدم عزرائیل
یه صدای ببند خیلی بلند پخش شد با عصابیت زیاد که بازم بدون معرفی کنه فهمیدم صدای خداست که داد میزد این خسته کرده همه روارامش همه روگرفته من به بچه هاش رحمکردمتاالان از الان ببرینش ببرینش دیگه نباید زنده بمونه فهمیدم خدااز گریه زیادمناراحت صدا خیلی عجیب وترسناک بود
از اونروز هرکار میکنم هرکار میکنم نمیتونم ی قطره اشکبریرم
دارم داغون میشم عصبی شدم انقدر بهمفشار میاد دست چپم و سینه چپم همیشه شدید درد میگیره
نه برای بابام حتی برا سختی زندگیم برااخلاق بد شوهرم همیشه با گریه کردن خودم اروم میکردم الان هرکار میکنم نمیشه
امشب از سختی های زندگیم ب مرز جنونرسیدم داغون بودم انقدر جیغ زدم یه قطره اشک لریزممیدونم خیلییی سبکمیشم ولی نمیشه😭😭😭😭نمیدونم چیکارکنم
نگید چقدر اصرار ب کریه داری واقعا بغض و سختی وهمه جی داغونم کرده میخوامحل کنم نمیشم
میخوام سیکبشمفقط با یه دقیقه اشک ریختن😭