من یه دوست صمیمی دارم که خیلی با هم خوبیم اگه کاری داشته باشیم به همدیگه کمک میکنیم این دوستم ماشین داره اگه کاری داشته باشه جایی بخاد بره من میبرمش دیشب دخترش زنگ زد گفت خاله کلاس دارم میتونی منو ببری گفتم باشه داشتم اماده میشدم برم عروسی ولی گفتم گناه ببرمش هنوز که وقت هست خلاصه رفتم دنبالش سوار شد دیدم یه دختر همسن و سال خودش هم باهاشه