ترحمه!
درست جایی از زندگی هستم که بدترین و غم انگیزترینش هست !
به تازگی دامادمون که بسیار انسان با شخصیت و مهربونی هست خواهرم سوپرایز کرده و یه خونه ویلایی رو بدون اطلاع قبلی کارهای انتقال سندش به نام خواهرم کرده و تا لحظه بردن به محضر هیچ حرفی به خواهرم نزده بود و من شوکه شدن و هیجان زیبای وصف نشدنی رو تو چهره خواهرم دیدم انقد دیدنش لذت بخش بود که لکنتش ، گنگی اون صحنه و حتی قیافه اش از جلوی چشمم نمیره ... اون روز خواهرم شادترین و گیج ترین زن روی زمین بود
و من از اون روز خیلی خوشحالم به خاطر اینکه شوهر خواهرم همونقدر که من خواهرم دوست دارم بی شک دوسش داره و چقدر لذت بخش عزیزت رو عزیز بدونن !
اما درست از همون روز همه خانواده به من به یه چشم دیگه نگاه میکنن با نگاهی پر از غصه مدام میگن پس خدا کی نوبت تو میشه و من و دلی که خودش ریش هست !
ادای قوی بودن ادای من چیزیم نیست درآوردنم سخت شده !
امشب خواهرم با یه بغضی گفت تا حالا برات چیزیم خریده ؟
و منی که از درون شبیه یه خرابه ام ....
گفتم حال من خیلی وقته تابع کارهای اون نیست من گذر کردم شما هم بگذرید زوم نکنید من اذیت میشم از حال خوبمون لذت ببریم !
نگاه های پر از ترحم بیشتر از هر چیزی عذابم میده امشب داداش کوچیکه بدون هیچ حرفی ۱۰ میلیون به کارتم زده که من حواسم بهت هست خواهری ...
و منی که شکستم !!! میدونم پشت سرم میشینن و میگن طفلک گناه داره شوهر بدی داره و ... ولی دلم اصلا نمیخواست اینطور به نظر برسم !
ای کاش اینطور نبودم الان در شکننده ترین حالت ممکنم تا فروریختنم فاصله ای نیست ! نمیدونم چقدر دیگه می تونم دووم بیارم و داد نزنم بسه دیگه تمومش کنید !
من از ترحم متنفرم بدبختیم بیشتر به چشمم میاره ...