بچمو دارم از شیر میگیرم..تو استوری های اینستاگرامم امروز در موردش گفتم همه فامیلا و نزدیک ها دیدن
امروز بچم ۵صبح به زور خوابید
و ۹صبح بیدار شد
خیلیییییی اذیت کننده بود برام و بدنم خسته بود
کارای خونه مو نکردم
بچمم نخوابید تاااااا ساعت ۵عصر حدودا
وقتی خوابید نشستم گریه کردم آنقدر بهم فشار اومده از شیر گرفتن و شب بیداری هاش
بعد تمام تلفن و آیفون و زدم بی صدا منم کنار بچه هام خوابیدم
دیدم بعد یه ساعت یه نفر داره در خونمو با مشت میزنم از تو راهرو
خونم همه جاش بهم ریخته با دو تا بچه ۶و ۲ساله
تازه سوتینمم درآورده بودم با یه تیشرت آزاد
یهو دیدم خانمه میگه عروسک بچت خونمون جا مونده بود آوردم
انقدررررر خجالت کشیدم و در مقابل انقدررررر بی جون بودم که توانایی نداشتم ازش پذیرایی کنم
منم به زور رفتم آشپزخونه ظرفامو شستم و غذا گذاشتم واسه شبم
بعد خانمه گفت چایی گذاشتی؟اگه چای گذاشتی بیار بخورم برم
بعد پسرش زنگ زد بهش کی میای
اونم گفت معلوم نیست فعلا
آخرش دیدم نمیره ساعت ۸شبه
گفتم ببخشید بهتون تعارف نمیکنم من شرایطشو ندارم
نرفت تا شوهرم اومد
تا شوهرم اومد درجا رفت
آنقدر بهم برخورده که حد نداره