شوهرم خیلی آدم یک دنده ای هست مدام از اول زندگی به خاطر خانواده اش باهام قهر می کنه و سر کوچکترین چیز قیافه می گیره یعنی اگه مادرش به من بگه بمیر باید بمیرم وگرنه از نظرش بی احترامی کردم. خانواده اش ارزش و احترامی برام قائل نبودن هیچ وقت و مادرش مدام در تلاشه من رو بچزونه منم رفت و آمدم رو کم کردم و سرسنگین می رفتم میومدم اما همینم باز بهانه شد و دعوای سختی کردیم با هم و چند بار بهم گفت دوست نداری جمع کن برو و راه باز و جاده دراز خیلی بهم برخورد و عصبی شدم جمع کردم زدم بیرون گفتم میاد دنبالم نیومد. خودم زنگ زدم گفتم من نمیخوام برم چون اگه برم دیگه برنمی گردم بیا دنبالم فلان جا منتظرم گفت نه تو به پدر و مادر من بی احترامی کردی و برو برام مهم نیست و گوشیش رو خاموش کرد.
منم اومدم خونه پدرم مشکلی اینجا ندارم و میگن با این زندگی که شوهرت برات ارزشی قایل نیست هر تصمیمی بگیری ما حمایتت می کنیم اما من دلم برا خونه زندگیم خیلی تنگ شده خیلی زیاد