شوهرم خیلی آدم یک دنده ای هست مدام از اول زندگی به خاطر خانواده اش باهام قهر می کنه و سر کوچکترین چیز قیافه می گیره یعنی اگه مادرش به من بگه بمیر باید بمیرم وگرنه از نظرش بی احترامی کردم. خانواده اش ارزش و احترامی برام قائل نبودن هیچ وقت و مادرش مدام در تلاشه من رو بچزونه منم رفت و آمدم رو کم کردم و سرسنگین می رفتم میومدم اما همینم باز بهانه شد و دعوای سختی کردیم با هم و چند بار بهم گفت دوست نداری جمع کن برو و راه باز و جاده دراز خیلی بهم برخورد و عصبی شدم جمع کردم زدم بیرون گفتم میاد دنبالم نیومد. خودم زنگ زدم گفتم من نمیخوام برم چون اگه برم دیگه برنمی گردم بیا دنبالم فلان جا منتظرم گفت نه تو به پدر و مادر من بی احترامی کردی و برو برام مهم نیست و گوشیش رو خاموش کرد.
منم اومدم خونه پدرم مشکلی اینجا ندارم و میگن با این زندگی که شوهرت برات ارزشی قایل نیست هر تصمیمی بگیری ما حمایتت می کنیم اما من دلم برا خونه زندگیم خیلی تنگ شده خیلی زیاد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اگه شوهرتو میخوای باید با سیاست خانوادشو نگه داری چون از قضا شوهرت از خودنوادش نمیگذره اگرم نه که جد ...
راستش دیگه نمی دونم تا کی باید به خاطر این مرد هر رفتاری رو تحمل کنم وقتی خودش برام ارزشی قایل نیست. کاری هم من نکردم با خانواده اش فقط رفت و آمدم رو کم کردم که به نظرم حق طبیعی منه و اونم عوضش رو ده برابر سرم درمیاره و خونه عزیزان من نمیاد
آره گفتم نمیتونم با خانواده ات صمیمی بشم میخوام فقط رسمی برم و بیام میگه تو بی احترامی می کنی به پدر و مادرم یعنی گفتن اینکه من نمیخوام صمیمی بشم به نظرش بی احترامی هست یه همچین آدمیه کلا