بابام تو بغلم جون داد وقتی سرشو تو دستم گرفتم یه خره کشید و تمام ادما دورم جمع شده بودن من جیغ میکشیدم ولی هیچکس کمک ما نکرد بابایی من خیلی جوون بود بردیم بیمارستان تو راه التماس میکردم که برگرده برنگشت دکترا گفتن ایست قلبی کرده 🖤🖤 اونم تو سن چهل سالگی شب عید رفت و من تنها شدم😭🖤
ولی ما واقعا ی همچین مورد زشتیو تو فامیل داشتیم وای موهام سیخ شد
چشم درشتم من دیگه امیدی به ادامه ی این زندگی ندارم کلمه ی خوشبختی خنده و دل خوش برای من شده خاطره شاید ی روزی از این حال در بیام و دوباره ی امضای قشنگ بذارم درخواست دوستی نمیپذیرم ندین 💚
کاربر حمید معصومی نژاد با عضویت در سال 1403 من نیستم.اگر گاهی جواب نمیدم عذر میخوام.بی حوصله ام،دوست دارم نظرم رو بگم و برم،همین... لطفا درخواست دوستی هم نفرستید حرف خصوصی با کسی ندارم💚
کاربر حمید معصومی نژاد با عضویت در سال 1403 من نیستم.اگر گاهی جواب نمیدم عذر میخوام.بی حوصله ام،دوست دارم نظرم رو بگم و برم،همین... لطفا درخواست دوستی هم نفرستید حرف خصوصی با کسی ندارم💚
ولی ما واقعا ی همچین مورد زشتیو تو فامیل داشتیم وای موهام سیخ شد
نگووووو
بابام تو بغلم جون داد وقتی سرشو تو دستم گرفتم یه خره کشید و تمام ادما دورم جمع شده بودن من جیغ میکشیدم ولی هیچکس کمک ما نکرد بابایی من خیلی جوون بود بردیم بیمارستان تو راه التماس میکردم که برگرده برنگشت دکترا گفتن ایست قلبی کرده 🖤🖤 اونم تو سن چهل سالگی شب عید رفت و من تنها شدم😭🖤
بابام تو بغلم جون داد وقتی سرشو تو دستم گرفتم یه خره کشید و تمام ادما دورم جمع شده بودن من جیغ میکشیدم ولی هیچکس کمک ما نکرد بابایی من خیلی جوون بود بردیم بیمارستان تو راه التماس میکردم که برگرده برنگشت دکترا گفتن ایست قلبی کرده 🖤🖤 اونم تو سن چهل سالگی شب عید رفت و من تنها شدم😭🖤