اومدم خونه بابام با بابام جدی صحبت کنم بابت رفتارای ابجیم
رفتم تواتاق اومد یهو گفت این ساعتی توکمدمه فک کنم شوهرت گذاشته سریع صدای شوهرم زدم گفتم بیا ببینم گفت من غلط کنم (میدونستما شوهرم ساعت به هیچکی نمیده همیشه ساعتاش جمع میکنه فندکاش کلکسیون زده) ساعت خودمم تووسایلاش پیداکردم ازش برداشتم ساعتم اصلا دیگه روشن نمیشه
بابام میگه چیکارکنم جیگرمون خون کردن هم ددت هم مامانش گفت بخداکه همش زیرسرمامانته حتی مامانت داداشت پرکرد باشوهرت بحث کرد اونشب