2777
2789

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

تخمه پفک بیارین

قیمت آدمارو موقعیت و زمان مشخص میکنه تو خوشیا که همه ی قیمتن!دل نبند به خوشی های زود گذر اینو الان‌ خوندی ولی بعدا میفهمی..به خودتم‌اعتماد نکن اعتماد دو سر باخته زندگی مثل ی تئاتره با تجمع نقاب ها‌...

به جان مادرم اگر الکی بگم 

میخواستم برم پاساژ بعد خیلی دیرم شده بود سری یه ماشین عبوری گرفتم بعدش پسر جوونی بود قیافش میومد آدم خوبی باشه خلاصه من سوار شدم این حرفا پسره شروع کرد حرف زدن گفت کجایی هستی فلان ... منم سر سنگین جواب میدادم بعد گفت ازت خیلی خوشم اومده میشه آشنا بشیم گفتم نه متاسفانه تو رابطم و ممنون میشم سری تر منو برسونین گفت باشه و وقتی داشتیم میرفتیم زد بغل گفتم آقا چیکار میکنید گفت یه چیزی از تو داشبورد میخوام و یه جعبه آورد بیرون توش اسلحه بود انقدر بدنم یخ زد یهو مردم زنده شدم گفتم آقا چیکار میکنی ولی با جدیت با گریه زاری نگفتم گفت بیا جلو یکم با هم باشیم بعد ولت میکنم گفتم آقا من دخترم گفت اشکال نداره اذیتت نمیکنم اونجوری شماره دوستمو سری گرفتم بعد گوشیو گذاشتم کنار که دوستم بفهمه حرفامونو بعدش گفتم آقا...... اینجا که وایسادین خوب نیست جا بهتر نیست بریم( جوری حرف زدم آدرس رد دوستم بفهمه ) بعد بهش گفتم مرتیکه اشغال تا ربع ساعت دیگه اینجان بعد زدم تو شیشه شکست بعدش پسره مشخص بود اولین بارشه ترسیده بود سری گاز داد منو پرت کرد بیرون با کیفم رفت 

هر چقدرم دوستام با نامزدم سعی کردن ردشون بزنن هیچی🥲

لطفا مواظب خودتون باشین 

Memories pass away, what matters is which ones last.

کلاس سوم ابتدایی بودم شب خوابم نمیبرد سرم از پتو دراوردم بیرون دیدم یه نفر پیش ستون پا نداشت تو هوا معلق بود صورتش محو بود و انگار ریخته بود مانتو تنش بود و شال گردن داشت مانتوش گرد و خاکی بود تا دیدمش لال شدم میخواستم بابام صدا بزنم نمیتونستم لکنت گرفته بودم بعدش محو شد و عین دود توی خودش خفه شد هنوزم از اتاق بالاییمون میترسم 

تقریبا ۱۶.۱۷سالم بود از مدرسه اومدم خونه ،(خونمون توی یه مجتمع خیلی قدیمی بود ک قبل از ماها ساکنینش هممه کرولال و نابینا بودن اما تقریبا همگی رفته بودن از اونجا )مامانم خونه مامان بزرگم اینا بود طبق معمول درو باز کردم و توی هال پای تی وی نشستم اپارتمانمون کوچولو بود روبروی در ورودی یه اشپزخونه کوچولو بود سمت چپ هال کوچولو پشت هال اتاق خواب سمت راست قبل از اشپزخونه سرویس بهداشتی و حمام باهم،نشسته بودم توی هال ک متوجه یه حضور غیر از خودم شدم نگاه پشت سرم کردم از کنار چشم یچیز سیاهی دیدم اما گفتم توهمه

اون زمان یه چند روزی بود تازه کامپیوتر خریده بودم گفتم برم یکم پای کامپیوتر ،سمت چپ اتاق ک گفتم اشپزخونه بود از کنار چشم همینطور ک پشت میز نشسته بودم انگار یه سر باموهای بلند مشکی دیدم تا سرمو برمیگردوندم محو میشد بعد از چندبار دیدن میز کامپیوتر و صندلی مثل زلزله تکون خورد

فکر کردم زلرلس نمیخواستم باور کنم اما فقط میز و صندلی تکون میخوردن بلند شدم گوشامو گرفتم چشامو بستم گفتم بسهههه یااا خدااا از حرکت ایستادن سریع به تلفن خونه مادر بزرگم زنگ زدم 


 

دگم نباش(از چهار چوب خارج شو)👍👍👍Q+

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

زیر لفظی

mikoo88 | 30 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز