داره دختر ولی خسته شدن همه
ما شهر اونا نیستیم فرار کردیم از دستشون بس که عمرم فنا دادن یادم میاد اشکم در میاد ولی به روزی رسیده که یک بیماری درگیر شده که هیچ پزشکی تشخیص نمیده که چیه فقط کنار شیر آب خوابیده ساعت هادهانش میشوره تا همونجا خوابش ببره
بیماری خیلی عجیبی هست زن با این هیبت و هیکل شده چهار تا استخوان خشک وحشت میکنی نگاهش کنی