من دلم از دستِ دنیا خونه دیگه...
میرم از من سایه ای میمونه دیگه...
سینه ای که اسمتو فریاد میزد،
بعد ِتُ سینه ٔ قبرستونه دیگه...
گُر گرفتم مثلِ یه باغ ِ هَراسون...
قد کشیدم مثلِ یه فَوارهٔ خون...
این مسیرو برنمیگردم دوباره؛
دست بجنبون مرگ...خستم،دست بجنبون...
پلک میبندم میونِ گریه های بی اراده م...
دستِ تو دورم نگه دار،
من یه شمعِ رو به بادم...
من مثِ زیباییِ تُ،
از سر دنیا زیادم...
هم خودم مُردم عزیزم،
هم عزیز از دست داده م...
چشم وا کردم که دنیارو ببینم،
سنگِ قبرارو به اسمَم کرده بودن...
چی بگم تا باورت شه بی گناهم؟
چی بگم وقتی طلسمم کرده بودن...
درد داره اینکه پاسوزِ یه شهری...
اینکه دلسوزی نداری درد داره...
درد داره اینکه وایسی تا خودِ مرگ،
از تنت رَخت عَزا رو دربیاره...
«بعد از تو/محسن چاوشی»
(۱۴۰۴/۲/۲۵،پنجشنبه)