یکساله ازدواج کردم همیشه جر بحث میکردیم ولی این سریع ک بعد دوماه اومدم خونه مادرم پیام داد بمون خونه مادرت چون چی ب پدرش سلام نکردم، گوشی رو روخانوادش برنداشتم یکساله ک ازدواج کردم باخانوادش زیاد رفت آمد نمیکنم ایناهم بدشون میاد شوهرم پرمیکنن دیروز پرش کرده بودن ک اومده بود اصلا ننشسته شروع کرد ب حرف زدن نه حیا میکرد ک باردارم بچه اولمون ک خوشحال باشن  دعوا کرده بودیم از قبل یکی از فامیلای شوهرم ک تو آزمایشگاه کار میکنه بهشون رسوند ک باردارم ک ۲۰ روز اومدن دنبالم و شوهرم زبون دراز تر همه تقصیرها و مینداخت گردنم هزارتا حرف میزد ک خودشو مظلوم جلوه بده منو گناه کار شرط گذاشتم اگ بیام فقط سزارین با پول طلاهام راضی نشدن مادرش میگفت میخوایم زنمون طبیعی بیاره مگه زوره پدرش همین میگفت  
بهش پیام بدم التماسش کنم دوستندارم رو مادرم باشم راضیش کنم برا سزارین توروخدا بگید چیکار کنم شوهرم یه دنده س راضی نمیشه برا سزارین حتی میگم طلاهای خودم میگه نه 
ولی دیروز پدرش گفت بمون تاعلف زیر پات سبز بشه مادرم گفت دخترم فلان سکه داره میزارم اجرا پدرش میگفت ۴ تا زن برا پسرم میگیرم دیگ دعوا شد من این وسط دیشب تا ساعت ۲ شب زیر سرم بودم بدبختیم سرم اشتباهی هم بهم زدن دستم ورم کرد حالم بد شد