دیدین از ی جایی ببعد دیگه خندتون واقعی نیست.
دیگه چیای کوچیک خوشحالتون نمیکنه.
دیگه خوبیای زندگی رو نمیبینین
یادتونه چی شد اون حس زندگی از درونتون رفت؟؟؟؟
اوم...
۱۱/۷
نه این مدلی نیستم
کم کم اتفاق افتاد و الان یه افسرده دل مرده متحرکم
اونموقه کور شد ک ۲ سال باهم بودیم خوانواده در جریان
اخرشم حلقه برا یکی دیگه گرفت....
من یکیو دوست داشتم موقع دیدنش ناخودآگاه نیشم باز می‌شد از شدت خوشحالی
یبار بهم خیلی جدی گفت چرا میخندی؟
بعد از اون دیگه نخندیدم به هیچیش حتی جوک هاش یا حرفای خنده دارش. نه که نخوام نمی‌تونستم واقعا کور شد ذوقم براش
نزاشتن به ارزوم برسم
راهم هموار بود
سدش کردن
همونایی که ارزومو بالو پر میدادنا...
سر لج کردن باهام واقعا منو کشتن
موقعی که از صندلی افتادم و دیسک کمر گرفتم اونم تو سن پایین
وقتی عشقمو بهش اعتراف کردم
وقتی زندگیم همش پره حسرته
و....
از وقتی رفتم دانشگاه😂
من ۱۷سالم بود خیلی خواستگار درست حسابی داشتم دختر برونگرا پر انرژیییی ازدواج کردم شوهرم یخخخخخ هرچی دلبری شوخی شیطونی هیچی انقدر ذوقم کور شد بعد از ۱۴سال دیگه کم کم دارم درونگرا میشم البته شوهرم خیلی بهتر از اون اوایل شده ها ولی هرچییییی فک میکنم ما تو عقد لحظات عاشقانه نداشتیم🙂🙂🙂
دفعه ی اول بعد عقدم
دفعه ی دوم بعد خیانت شوهرم
سلام عزیزم
وقتی چشمم به دهن آدمها بود خیلی داغون بودم
کلا چشمتونو از دهن آدمها بردارید و به درون خودتون و خدای خودتون بدوزید اینطوری حال دلتون خوب میشه و ذوقتون برمیگرده
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
