عاشق یک پسر شدم حس آرامشی که با اون داشتم هیچ جایی نداشتم
اما جدا شدیم تو یه لحظه همچی زیر ورو شد
پدرش کاملا نظرش عوض شد من فهمیدم که بخاطر قدمه
و تا الان من دارم زجر میکشم از نبودنش
همیشه خواب میبینم اومده پیشم یا عقد کردیم با هم
خیلی دوستش دارم
دیشب خواب دیدم بهم میگه دیگه ازت جدا نمیشم
هر موقع خوابشو میبینم بیشتردلم براش تنگ میشه بیشتر زجر میکشم از نبودش
آرزو دارم یک بار دیگه ببینمش نگاهش کنم دوباره اون آرامش رو تجربه کنم و فقط بغلش کنم و گریه کنم
با خودم میگم خدایا یعنی میشه انقدر ادم یک نفرو دوست داشته باشه بعد به خودم میگم خداروشکر که عشق واقعی رو تجربه کردم اما پر از درده