شوهر من مثل اکثر مردای ایرانی عاشق و شیفته مادرش بود. همه عیب و ایرادا و بدیهاشو چشم پوشی میکرد. ولی یکسال اخیر اتفاقایی افتاد و مادرشوهرم کارایی کرد که از چشگ شوهرم به کل افتاد. حتی شوهرم یه بار نفرینش کرد گفت ایشالا روز خوش نبینه. رنگ آرامش نبینه. الان دو ماهه شوهرم قطع رابطه کرده
مادرشوهرم باورش نمیشه اینجوری شده. به هر ترفندی رو میاره تا اوضاع رو مثل قبل کنه. آخرین با زنگ زده که دو هفتس مریضم. همش از این دکتر به اون دکترم. پریشب داشتم میمردم و اینا.
من و شوهرم هر دومون میدونیم فیلمشه. با اینحال گفتم اون دلش برات تنگ شده که دروغ گفته. میخوای برو یه سر ببینش. ولی شوهرم گفت یه هفتس هر روز میگم بهش زنگ بزنم انقد دل چرکینم دستم به موبایل نمیره.
البته خود شوهرمم خیلی اذیت نیشه. همش ناراحته. تو خودشه. احساس حماقت داره. دلم براش کبابه. خدا بر دارا همچین مادرایی رو