رختخوابش شبامیندازه کناررختخواب منوشوهرم میگه میترسم جدابخابه حتی وقتایی که خونه بابام باشم کنارمن میخابه هرلباسی بخرم اینقد نق میزنع که بابام میرع براش میخره هرغلطی بخام بکنم تکرارمیکنه خستم کرده الانم که اومده مونده تاشنبه هست میگه امتحان هاهم تموم شه میام کل تابستون بمونم زنگ بهش میزنن بیاخونه نمیره حتی اومدن دنبالش شوهرمنم ازاون مردسرسنگین هانیست واقعا رومخمه نمیدونم چکنم این فقط یکمی ازمشکلاتیه که باهاش دارم