دلم داره میترکه از خانوادم دلگیرم زیر پام خالی شده

بردیمشون مسافرت حال و هواشون عوض شه تمام مخارج با شوهرم بوده برگشتیم مامانم همه اش غر زد یه دستت درد نکنه خالی به شوهرم نگفت هیچ مهمون اومد از همه پدیرایی کرده شوهر من انگار اونجا نیست منم دیدم بده رفتم بشقاب میوه و چای و ...اوردم برا شوهرم 

مامانم تا یه چیزی میگفتم  داد زد چند بار سرم بعدم اخرش اومده بوسم کرده ناراحت نشو 

شوهرمم چند روزه غر میرنه اینه دستمزدم من کم گداشتم واسشون راست میگه از اونور پیش شوهرم خجالت زدم از اونور خودم ازشون ناراحتم از یه طرفم بابام مریضه حال نداره ناراحتشم بخدا موندم 

چرا اخلاقشون اینجوریه 

شوهرم میگه ایمقدر همیشه هستی و مهربونی حتی عزت و احتراممونو ندارن راست میگه انگار 

هیچ کس نیست یعنی دارم میترکم با کی حرف بزنم 

بیایین یه نظری راهکاری چیزی بهم بگین 😭😭

آره شوهرمم میگه 

خیلی ناراحتم من از روی دلسوزی اینکارو میکنم چرا نباید ببینن من پول نگه میداستم برا دکتر و دارو اگه نیاز داشتن خوارام برای خودشون طلا و گوشی و ..میخریدن انگار نه انگار آخر ارج و غرب اونا بیشتره