دوستان تروخدا کمکم کنین دیگه واقعا دارم دیوونه میشم
داستان زندگیمو صبرکنین بگم بهتون
من وقتی بچه بودم بابام و مامانم جدا شدن ۷ سالم بود و بعد ۴ سال متاسفانه برگشتن بهم دیگه من ضربه خیلیی دیدم خیلی الانم ۱۵ سالمه ولی اندازه ی زن ۴۰ ساله از این زندگی تجربه کسب کردم خودم حواسم به خودم هست ولی بابام واقعا اینو نمیفهمه
و سرکارم نمیره
منم خب ی سری چیزا احتیاج دارم خودمم نمیزاره برم سرکار دارم دیوونه میشم بخاطر ی بیرون رفتن ساده کلی تو خونه جنگ و دعوا داریم بخدا شبیه دیوونه ها شدم خودم از خودم بدم میاد چندروز پیش قرص خوردم اما چیزیم نشد دیگه خسته شدم دلم میخواد یا خودمو بکشم یا بابامو خیلی شکاکه هروقت از اتاقم میرم بیرون بهم تیکه میندازه میگه اره من میدونم داری چه گوهی میخوری تو اون اتاقت ولی من واقعا کاری نمیکنم هیچ چیزی ام ازم ندیده واقعا بد دله زندانیم کرده تو خونه دیوونه شدم واقعا شبیه دیوونه ها رفتار میکنم دیگه درسامو نمیتونم بخونم نمیتونم تمرکز داشته باشم قشنگ انگار من زندانی ام بابامم زندان بان یک دقیقه از خونه نمیره بیرون فقط نشسته گیر میده بهم
لطفا اگه نظری دارید زندگیم بهتر بشه بهم بگین لطفا